Sunday, December 17, 2006

دلم برای دستهایت تنگ است

تو نيستی که ببينی،
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است.
چگونه عکس تو در برق شيشه ها پيداست.
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است.
...
به خواب می ماند،
تنها به خواب می ماند،
چراغ،آينه،ديوار،بی تو غمگينند!
تو نيستی که ببينی چگونه با ديوار،
به مهربانی يک دوست،از تو می گويم.
تو نيستی که ببينی چگونه از ديوار،
جواب می شنوم!
تو نيستی که ببينی چگونه دور از تو
به روی هر چه در اين خانه است،
غبار سربی اندوه بال گسترده است.
تو نيستی که ببينی دل رميده من،
بجز تو یاد همه چيز را رها کرده است.
...
«فریدون مشیری»

Saturday, December 16, 2006

Friday, December 15, 2006

Thursday, December 14, 2006

آخرین جرعه جام


...
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند.
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر،
تو ببند!
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو!
قصه ابر هوا را تو بخوان!
تو بمان با من، تنها تو بمان!
در دل ساغر هستی تو بجوش!
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است،
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!
«فریدون مشیری»

Wednesday, December 13, 2006

Tuesday, December 12, 2006

دوستانه!

چی می تونه اینقدر هیجان اگیز باشه؟!؟؟!؟
آرش و سیگارش! آخی! آرش تازه از کانادا اومده، خداییش هنوز دلمون هم واسش تنگ نشده بود!!!!
نهال و سوسن

زی زی

زی زی، سوسن، پژواک


فربد!

ندا!
زوج جوان خوشبخت!!